-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1384 17:06
تنهایی ساسان امروز اعلام شد... دوستی با هر کی کردم زد به قلبم خنجری عاشقی با هر کی کردم شد نصیب دیگری
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1384 11:21
دوست دارین درصد عشق شما و دوستتون یا والده ی محترمتون رو بدونید خوب ما این کار رو به صورت جهانی پیدا کردیم و در وب قرار دادیم . حالا شروع می کنیم ما این ویژه گی رو در بالا و پایین وب لاگ قرار دادیم ۱-اسم خودتو ۲-اسم دوست یا والده ی محترم تون رو ۳- دکمه درصد عشق رو *توجه کنید اسمهایی رو که وارد می کنید به صورت لاتین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 14:32
اشک منم که جاریه نگه دار یادگاریه می سپرمت دست خدا یه کم دوسم داشتی بیا از ساسان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 04:11
گرید به حالم کوه و درو دشت از این جدایی مینالد از غم این دل دما دم فردا کجایی............؟؟؟ سفر بخیر .سفر بخیر . مسافر غم. گریه نکن . گریه نکن . به خاطر من.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 04:02
امروز سینه ای می کشد آه خوش حالم چون تو را دارم ............... نفس.......... بازم نفس..............
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 21:20
اشعاری از سهراب......... نام شعر : لب آب دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت. شب بود و چراغک بود. شیطان ، تنها، تک بود. باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر. بویی نه براه. ناگاه آیینه رود، نقش غمی بنمود: شیطان لب آب. خاک سایه در خواب. زمزمه ای می مرد.بادی می رفت، رازی می برد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 13:05
دلم خیلی گرفته......... خیلی وقت بودم دلم میخواست بنویسم. این روزها خیلی سریع میگذرند. تندتر از همیشه. جای همه واقعا خالی ... دوسه هفته پیش، دلم خیلی گرفته بود. بیشتر از همیشه. و امن ترین جا زیارتگاه سهراب بود. هوا سرد بود و باد و هجوم خالی اطراف. گاهی هم اگر لودرهایی که به فاصله چندمتری آرامگاه سهراب کار میکردند ساکت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 13:00
هنوزم تنهای تنهام.............. به نام حق به نام آنکه دوستی را آفرید، عشق را ، رنگ را ... به نام آنکه کلمه را آفرید. و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که میخواستم از او بگویم. سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بیدلی را ، ساختن خانه ای در دل. و این دل بینهایت، چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش. او رفت و...